27/ مهر/90
صبحت بخیر نانازم... یکسری از وبلاگهای دوستان رو که میخونم میبینم که مامانها از احساس قشنگ و لطیفشون نسبت به نی نی های نازشون نوشتن...مثل خاله متین که چه خوب وقتی آنا جون اونا رو بخونه بفهمه که مامانش چه وقت و احساسی براش خرج کرده و قدرش رو بدونه... اما من اینجا خاطرات روزانه ات رو یادداشت میکنم و فکر نکنی دخترم که چیزی تو دلم نیست تا برات بنویسم...بخدا عشق مادر به بچه اش وصف نشدنیه...من اگه بخوام بیارمش پست هر روزم طولانی میشه...البته اگه اشک امون نوشتن بمن بده...فقط میتونم بگم که باارزشترین چیزی هستی که در حال حاضر دارم..بیشتر از چشام بهت دلبستم... امروز صبح تا بیدار شدی یاد ستاره هایی افتادی که بابایی...